محل تبلیغات شما



اینکه من مرتب گند بزنم به زندگیم از همه چیز جالب تره
اینکه بخوام هر لحظه هم مواظب کارا و رفتارام باشم هم خسته کننده است


چطور بعضی ها غریزی خوبن؟
چطور از همون اول بچگی تا پیری عاقلن؟
پس چرا من بصورت غریزی مرتب گند میزنم؟

چرا من عقل و منطق تو کلم نیست؟


یکی این موضوعو بهم توضیح بده و بهم بگه من چطور خودمو به اون شکلی که میزان خطا رو به حداقل برسونم، تبدیل کنم؟


زهی خیال باطل!

همیشه منتظر معجزه ایم از طرف خدا یا یه نیروی ماورایی که بازم از سمت خداست

بعد که گند میزنیم به زندگیمون میگیم پس خدا کجا بود نجاتمون بده

من دقیقا در نقطه ای از زندگیم که سالها پیش افتادم تو یه چاه عمیق و نمیتونم بیام ازش بیرون

به هر حال گندی هست که خودم زدم به زندگیم حالا هر چقدر تقصیرا رو بندازم گردن اینو اون بازم میدونم پروبازیه و انتظار زیادی که وقتی خودت برا خودت کار نکنی منتظر باشی بقیه بیان اوضاعتو رو به راه کنن

اما دلم میخواست اینقدر محتاج حضور یکی نباشم تو زندگیم که بهم یه انگیزه فوق العاده بده یا اینکه یه ادم ساده بی نسبت باهام بیاد بشینه جلومو بهم بگه کدوم طرز فکرام غلطه و اصلاحش کنه درست مثل یه معلم یا شایدم همون نسخه روانشناس

اینارو میگم اما خودم هم میدونم که حداقل مورد اول رو میتونم نادیده بگیرم خودم برای خودم انگیزه باشم اما نمیتونم تو این لحظه از زندگیم نیازم رو به یه روانشناس منکر بشم

کاش شرایطش رو داشتم مراجعه کنم پنهانی از بقیه طوریکه کسی پیگیر نباشه که چمه


خب روتین روزهای من خیلی ساده است

صبحا که پا میشم احتمالا ساعت 9 صبحه.پامیشم گوشیمو روشن میکنم و یه کتاب زبان یا هر کتاب دیگه ای رو باز میکنم جلوم.میشینم رو تخت و با گوشی میگردم دنبال رمانهای اروتیک یا از اون بدون سانسور ایرانیاش.یا اینکه میزنم تو گوگل ایمیج عکسای س. کسی رو.هر عبارتی که بلد باشم رو سرچ میکنم

بعد که خسته میشم میرم سراغ اون رمانا هر چی که میخونم بیشتر تحریک میشم و تهش بعد ساعتها اگه خوش شانس باشم این میزان تحریک شدگی رو بیخیال میشم اما اگه حاصل چند روز باشه وا میستم اذان طهر بگذره تا راحت بتونم خودمو اروم کنم.حتما سریع پشیمون میشم اگه حالم خوب باشه دوش میگیرم و توبه.اگه حالم بد باشه و ناامید قید همه چیزو میزنم و چند ساعت بعد دوباره تکرارش میکنم .»

خب حالا باید بگم من کیم و چیم و از کجا اومدم و با چه پیشینه ای ؟!

21 سالمه.بچگی چندان خوشی نداشتم و خانواده چهار نفره ای دارم که دوسشون دارم.از بچگی برا درس خوندن زور بالا سرم بود و دوسش نداشتم.اما به هر حال راهنماییم رو تو ازمون نمونه دولتی قبول شدم.در تمام این سالها فقط یکبار به میل خودم خواستم درس بخونم و پیشرفت کنم بدون هیچ اجباری و کاملا با ارارده خودم.وقتی که داشتم برای ازمون ورودی سمپاد اماده میشدم.فک کنم بهترین سال در تمام عمرم بود.اون سال من بهترین بودم.اول تو همه چیز البته در سطح شهر.

دبیرستانم رو خوب شروع کردم با پایان بد.شروع خوبم وقتی بود که برگزیده المپیاد ریاضی از شهر شدم و رفتم تهران و بعدش هم تو اردو المپیادی گذروندم و تهش نتونستم بین اون همه ادم از کل کشور قبول بشم.اون جا میتونست نقطه عطف زندگیم باشه که بتونه کل ایندمو عوض کنه اما جدیش نگرفتم!

بابام برام همون وقت که تو تهران بودم،لب تابی تهیه کرد.قبلش من با کامپیوترم مشغول بودم.تو تابستون سوم به اول دبیرستان بچه ها شروع کرده بودن به رمان خوندن و فلش جابجا میکردن تا پی دی افا رو بریزن برا هم.من هم تابستونمو اینطوری گذرونده بودم.اما ادامه دار بود حتی بعد از اینکه رفتم المپیاد و قبول نشدم شدید تر شد چونکه لب تاب رو داشتم و میتونستم همیشه داشته باشمش برا خودم.

افت درسیم فوق العاده سریع بود با یه شیبب خیلی تند منفی.معلما خیال میکردن من از اون بچه هاییم که ادعای پوچ و تو خالین اخه نمراتم نمیخورد با المپیادی بودنم.خیلی عجیب نبود که المپیادی بودنم به خاطر پایه نسبتا خوبم بود و نمرات پایینم به خاطر تمام ساعت هایی بود که بعد از مدرسه تا نیمه های شب پای لب تاب مشغول خوندن رمانهای عاشقانه بودم.

چقدر تحقیر شدم بعد از دریافت کارنامه ترم اولم.خیلی جالب بود من معدلم 16 شده بود.یه دانش اموز که میرفت المپیاد و معدلش 16 بود.نمیخواستم خانوادم بدونن اما خب مدرسه اطلاع داد خودش از بس که من دست دست کردم و بهانه اوردم.سال دوم یکم اوضاع رو بهتر کردم معدل17 !

اخه دست برنداشتم از خوندن رمان.اون زمان گوشی هم بدستم رسید و من هم نصب کردم رو گوشی.خیلی ساده بود که تعریف فیلم های اونجوری بین اکیپ دوست دوست صمیم میچرخید.منم شنیدم در حالی که میخوام بدونم اینچیزا چجوریه که میگن.با رفتم سراغ سایت های داستانی.یکی دو تا فیلم کوتاهم دیدم.جالبتر شد برام.دست من نبود غریزه میکشید منو به سمت این موضوع.بعد که مادرم گوشی رو ازم گرفت تا برای امتحانا اماده بشم و بعدشم سوم شد که خواستم برای نهایی خودم رو اماده کنم.معدلم شد

پیش دانشگاهی هنوز گوشی نداشتم اما یه عمل انتحاری انجام دادم و خواستم غیر حضوری بخونم

همه نهی م کردن اما گفتم نه چون میخواستم بهترین باشم.اگه ساعتهام زیاد میشد من موفق میشدم.علی رغم مخالفت ها اینکارو کردم.اما ارتباطم محدود شد به کلاس های اخر هفته موسسه.کم اوردم و به بهانه دیدن دی وی دی ساعتها پای لب تاب رمان خوندم.اون سال من تردم در حد رتبه 26هزار!

سال بعد جای گوشی رو پیدا کرده بودم و هنوز داشتم رفتم سراغ سایت های فیلم یه سایت خارجی پیدا کردم و کلی فیلم دیدم و داستان خوندم.وقتایی که مادرم خواهرم رو میبرد بیرون اینکارارو میکردم.کم کم حس کردم باید خودم رو از نظر جنسی محک بزنم.(دلیل این فکرم برمیگرده به بچگی شگفت انگیزی که داشتم و سرخوردگی هایی که داشتم تموم اون اعتماد به نفس هایی که دوروبریها ازم گرفته بودنش.)

خودمو محک زدم  وخب عجیب بود ولی انگار مشکلی نداشتم از نظر جنسی! (واقعا گفتن این حرفا خجالت اوره.قبل از اینکه اینا رو بخوام بنویسم اصلا فکر نمیکردم گذشتم اینقدر افتضاح به نظر برسه)

خب چیزهای جدیدی راجع به خودم کشف کرده بودم و باز هم ادامه داشت این کارها یعنی فیلم و داستان و گاهی رمانو محک زدن!خودم.همون وقتا قبل کنکور سه چهار ماه قبل ترش شاید بعد عید بود که تو یوتیوب چند تا کلیپ از یکی از اساتید خیلی خوب دیدم.یجورایی شرمندم کرد.اما جلومو نگرفت و من سال دوم هم گند زدم.(حتی تو روز کنکور بعد از کنکور!)

اما بعدش خودمو خفه کردم با کلیپ های این استاد و کانال های مذهبی و خلاصه نماز خوندنمو شروع کردم و حتی با حجاب و چادری شدم.شاید باورتون نشه ولی وقتی چادری شدم چندین تا خواستگار هم پیدا کردم!(خواستگاری که برا چادرم بیاد رو نمیخوام من بدون چادر حتی تو این روزها هم جلف نیستم.اما خب یادمه دوم دبیرستان وقتی ارایش میکردم و لاغرتر هم بودم خیلی خوب به نظر میرسیدم و خلاصه جوگیرتر میشدم و یکم شاید پوششم بد بود)سال دوم رتبم 23 هزار شد!

سال سوم شروع خیلی خوبی نداشتم ولی بد نبود حداقل اینه که از مهر طبق نظر بابام میخوندم اما دی ماه بود فک کنم یا شایدم بهمن که من حس کردم خسته شدم و بریدم .پس هنوز وضعیتم خراب نشده بود و فقط خواستم خستگی در کنم دم دست ترین وسیله گوشی و رمان خوندن بود تا عید همینطور.


 لحظه سال تحویل به خودم گفتم ببین تو پارسال این وقتا الوده به چه کارهایی بودی امسال پاک شدی!اما گفتن همانا و تلقین به دوباره کردنش همانا.خب حداقل شاید چند هفته بعد از شروع فروردین اما بهترین لحظات برای جمع بندی بود و من شدیدا رفته بودم تو بحر اینکار و فیلم میدیدم در حد افراطی  و باز هم محک زنی(من اسمشو این گذاشتم به هرحال اسم خودش رو داره )

یجور شده بود که نمیدونستم لحطات اخر چیکار کنم تا جبران کنم.رفتم تو وبم و یه اعتراف نامه ای نوشتم و یجورایی درد ودل کردم.دستش درد نکنه یکی از خواننده هام خودش کنکوری بود بهم برنامه داد و کمکم کرد اما نشد چون فرصتم کم بود ناامید شدم و برنامه رو اجرا نکردم و خب این خودش واقعا نمک نشناسی بود در حق اون بنده خدا که کمکم کرده بود.هفته ی اخر اتفاق جالبی افتاد یکی از دوستای خانوادگیمون زنگ زد گفت دارن سوال میفروشن!میخواید؟

گفتیم حالا جند گفتم 11 12 تومن!جوگیر شدم گفتم حالا اگه واقعی باشه شاید بخوام.(شرایط روحی روانیم قاطی بود و عقلم کار نمیکرد درست)

شب کنکور زنگ زد گفت قراره بفرسته ساعت دو شب شما بخواب تا اونموقع پاشی

ولی از استرس که خوابم نبرد.ساعت دو مضطرب پاشدم و منتظر نشستم.خبری نشد تا ساعت 4 5 صبح که فرستاد.خنده دار بود که گول خوردیم اخه سوالا کلا برای نظام جدید بود بعدش هم خیلی عجیب بود چینش سوالا و اینکه بودجه بندی عجیبی داشت.با خوشخیالی نشستیم با کلید مشترکات رو حفظ کردیم و با بیخوابی ناشی از شب بیداری رفتیم سر جلسه و استرس در من بیداد میکرد و همچینین ناامیدی و وقتی سوالات رو دیدم یه پوزخند عمیق زدم به اینکه واقعا حقم بود چون حماقت کرده بودم.شب رو هم کامل بیدار بودم و واقعا کشش حل سوالات رو نداشتم طوری بود که حتی نمیتونستم سوالای فیزیک رو حل کنم.نه اینکه بلد نباشم نه.حوصله و انرژی نداشتم برای حل میخواستم زودتر برم بخوابم!

سال سوم هم رتبه درخشانی کسب کردم علی رغم اینکه امسال اماده تر بودم.با رتبه 31هزار تصمیم به موندن گرفتم

چقدر با مامان و بابا بحث کردیم اونها اصرار داشتن که بسه برو دانشگاه ازاد و من میگفتم نه میخوام بمونم.نمیدونم شما هم درکم میکنید یا نه دلم راضی نمیشد با اینکه میدونستم سر بحث این مسایل جنسی که شامل رمان و فبلم و داستان و عکس و[] میشد،هیچ وقت تلاش نکردم ،دست بکشم از پیشرفت.اما خب اونا باز هم به دل من کوتاه اومدن و بهم فرصت دادن و در انتها خیلی شیک و مجلسی من باز هم مسیر قبل رو تکرار کردم.درست از اواسط شهریور تا الان که تقریبا اواسط ابانه من همینه وضعیتم.نمیتونم فیلم ببینم اما مشغول خوندن رمانهای ترجمه شده اروتیک و عکسهایی هستم که سرچ میکنم.

مشکلاتم واقعا حاده و الان با این وضعیتی که اینجا همه چی رو نوشتم و به خودم اعتراف کردم لازم میدونم که به پزشک و روانشناس مراجعه کنم.اما اینو هم باید بگم که هیچ تواناییشو ندارم که به خانوادم بگم هزینه اشو بدین تا من برم دکتر که اونا بگن چرا چی شده و من مشکلاتمو بگم بهشون یا دکتر پته مته امو بریزه رو اب!

متاسفانه علی رغم اینکه تو سن من یعنی 21 سال دخترها خیلی عاقل هستن، من اصلا اینطور نیستم

هر وقت به خودم و گذشته فکر میکنم میبینم که کارهام همیشه به خودم اسیب زدم و صد البته خیلی وقتا هم به دیگران.یک تنه توانایی اینو دارم که زحمات همه رو بر باد بدم.خودم رو از اسمون به زمین بکوبم و همه چیز رو اشفته کنم.به ایند فکر نکنم و همیشه سرکوفت بشنوم.

چند وقتی هم هست که فهمیدم نمیتونم خودمو تو مسایل جنسی کنترل کنم برای اینکه همه چی در دسترسمه و اینکه خارجشون کنم از دسترس برای این که موقتا کارامو انجام بدم و بعدا برم سراغشون هم برام راه حل مناسبی نیست.دلم میخواد این موضوع از بیخ و ریشه حل بشه.دلم میخواد بدونم اینکارارو رو با اینکه همه چی در دسترسم هست انجام نمیدم

در حال حاضر میخوام بگم اگه نشد میخوام تصمیممو بگیرم که مسیرمو عوض کنم.چون لایق نبودم که به اونچه که میخوام برسم

 


هر کسی که تو زندگیش ناکامی و شکست رو تجربه میکنه ، 

هر کسی که قدرت و اراده اینو نداره که برای جنگیدن از جاش پاشه ،

هر کسی که با استدلالای بیخودش به ترس های تو ذهنش پرو بال میده ،

دقیقا مثل منه !

منو شما درست مثل همیم برای اینکه اختیار تمام زندگیمون و تصمیماتمون رو سپردیم به مغزمون و این ذهن مشنگ ناقص ما نمیخواد از اون محدوده امنش که خیلی هم ناامنه خارج بشه

اگه مشکل من رو دارید تمام سعیتون رو بکنید که کنترل افکارتون رو در دست بگیرید

تنهایی مشکلتون رو حل نکنید.برای حل این مشکل خوب تحقیق کنید.کمک بگیرید.مقاله های کنترل افکار رو بخونید و روش های اونو اجرا کنید.مطمین باشید جواب همه ی سوالات بی پاسختون اونجاست که پیدا میشه

تا  سیگارای نکشیده شایع رو شنیدم با تموم وجود درکش کردم این جملاتو :

به همه چی یه شکلی دادم دیدم همون که دلم دلش میخوادم
دیدم همه ترس از تغییر الکی و چند سالای الکی که کش میدادم

چقدر شدنی بود چقدر خودم سختش کرده بودم زنده بودنو
از خودم عق زده بودم نصف خونه رو اما باز یه تصمیم کرد مثل کوه منو

تصمیم گرفتم تکرار نشه هر غلطیو میدونم اشکال تهشه 

حتمن سیگارای نکشیده رو گوش کنید


نصیحت نامه 

تاریخ 19 مهر 


پشتیشو سفت بگیر تو هم 

چرا فقط بقیه خوب زندگی کنن

دونه دونه انجام میدمشونو

 چهل سالگیمو حرص نمیخورم

منم باری به هر جهت 

میخوام تشخیص بدم چیه مصلحت

یا تو منگنه تغییر میکنی 

یا همیشه همینقدر مسخره اس »

 


تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

ساکت نمون . . .